روز سوم سرماخوردگی اینقدر بی حالم که فقط دوست دارم بخوابم. مامان بنده خدا رو هم انداختم تو زحمت و امروز از کارهایی که بیرون از خونه داشت باز موند. به خودم میگم دختر چی میشد یه خورده بیشتر از خودت مراقبت می کردی، اما کار از کار گذشته.....
نزدیکای ظهر پیام مراسم اختتامیه "پایتختی جوانان جهان اسلام" رو می بینم و بیخبر از همه جا میگم ما که تو افتتاحیه نبودیم بگذار برم لااقل اختتامیه رو ببینم. شبیه هزار تا همایش دیگه به نظرم میاد که چون از تو خونه موندن خسته شدم و زمانش هم خوبه تصمیم می گیرم برم. :) حالا نگو شیراز ما یکساله پایتخت بوده ..... انصافا من که تغییر محسوسی تو این یه سال ندیدم .... شاید بیشترین تاثیرش رو صنعت گردشگری بوده، شایدم نه..... اما حیف هست که ما در همین حد هم نسبت به دور و برمون حساس نباشیم و در مورد اتفاق های شهر ندونیم. از کم و کسرها با خبرم. از گرفتاری و فشار زندگی تک تک ماها با این وجود فکر می کنم دست وبال ما هم کاملا بسته نیست. شاید تو این دوره می تونستیم لااقل کاری یا کمکی برای فهم خودمون یا بیشتر آشنا شدن با سایر فرهنگ ها در حوزه دینی خودمون داشته باشیم. 
لااقلش این بود که من فهمیدم الان مفهمومی به نام "پایتختی جوانان جهان اسلام" وجود داره
و اینکه پایتخت دو هزار و هجده جهان اسلام قدس هست.