سال اول دبیرستان تموم شده بود و باید گرایش خودمون رو انتخاب می کردیم. تجربی یا ریاضی اگر هم علاقمند به انسانی بودیم مجبور می شدیم مدرسه رو عوض کنیم چون این این گرایش ارایه نمی شد. مشکل از اونجا شروع می شد که من همه درس ها رو دوس داشتم. ریاضی تمام روح و روان من بود. تجربی پیرامون من بود. و انسانی قلم من. یادمه انسانی رو انتخاب نکردم چون نمی خواستم از مدرسه برم و حس می کردم با رفتن از مدرسه مثل بازنده ها به نظر میام. بین دنیای بیرون و درون هم درون رو انتخاب کردم یعنی ریاضی. چه تعصبی هم روی انتخابم داشتم........... این اتخاب باعث شد که داستان نویسی رو بگذارم کنار و کمتر هم زیست رو دنبال کنم.... چه حیف......الان بعد از گذشت این همه سال فکر می کنم که نیاز نبود در درون خودم هم یکی رو انتخاب کنم. شاید سی سالگیه، به قول فهیمه که میگه قدرت پذیرش رو حس می کنی؟! آره و این چند سال اگر چه سختی های زیادی از سر گذروندم اما از بهترین سال های عمرم بوده. 


اینجا دلنوشته های منه و ممکنه تو هر زمینه ای مطلب توش پیدا بشه.